رستم کوچولو
1390/01/26
امروز جشن عبادت خاله جونه. رفتم لباسامو از خیاطی گرفتم. وای خداجون خیلی بهم میومد. آماده شدیم با هزار ذوق و شوق. جشن خیلی بهمون خوش گذشت. مامانت که خیلی کیف کرد. خلاصه جشن تموم شد و منم یه عالمه عکس از خودم گرفتم، بعدا که بزرگ شدی بهت نشون میدم.
راستی خبر نداری از وقتی اومدی تو دلم خیلی وروجک شدم و همش ورجه وورجه می کنم، البته برخلاف میل اطرافیان که همش نگرانمون هستن. آخه چیکار کنم نمی تونم یه جا بند شم، احساس می کنم خیلی قوی شدم. بگو ماشاالله رو. همه می گن چون بچم پسره این حس و دارم. قربون رستم کوچولوم برم که با اومدنش مامانشو قوی کرد.
عزیزمی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی