ماه طلایی
1390/04/10
عزیز دل مامان، 8 ماه رو پشت سر گذاشتیم و بالاخره وارد ماه نهم شدیم. دکترم گفته دیگه داخل ماه شدم و الان یه خانم پا به ماهم. البته من کلا گیجم چون طبق جواب سونو شما 16 روز دیگه باید به دنیا بیای!
6 ماه اول با سرعت نور، مثل برق رد شد، از ماه هفتم بود که دیگه احساس سنگینی کردم و روزها مثل یه لاک پشت پیر، کند و آهسته حرکت می کنه. و من ... در انتظار به آغوش کشیدنت روز شماری می کنم.
این روزها حرکاتت هم خیلی محسوس تر شده. بعضی وقتها که حرکت می کنی و جا به جا می شی، شکمم فرم های عجیبی میگیره. بابا جواد همیشه می شینه کنارم و تکون خوردنت رو با عشق تماشا می کنه، بعدش کلی ذوق می کنه و کلی قربون صدقت میره.
چند وقت پیش، حوالی ظهر بود. من تنها رو مبل نشسته بودم و شما هم داشتی تکون می خوردی و واسه خودت بازی می کردی. دستم و گذاشتم رو شکمم، یه احساس خوبی یهم دست داد. آخه شما یه جور خاصی حرکت کردی و من لمسش کردم. بیشتر از همیشه. انگار تموم دنیا رو بهم دادن. بعدش صلوات فرستادم. اللهم صلی علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم.
عاشقتم