سومین روز تولد
1390/05/04
عزیزم دیشب و تا صبح نخوابیدی و مدام گریه می کردی. بهت شیر دادم، مادر جون جاتو عوض کرد، بغلت میکردیم اما مثل اینکه شما حاضر نبودی یه لحظه ساکت بشی و استراحت کنی.
امروز مادر جون و بابا جواد بردنت دکتر. مادرجون میگه تا دم مطب گریه کردی اما به محض اینکه وارد اتاق دکتر شدی و رفتی زیر باد کولر، گریت بند اومد. آخه پسرم گرمایی تشریف دارن. گریه های دیشبت هم به همین خاطر بود. ما رو بگو دیشب واسه خاطر شما که سرما نخوری کولر و خاموش کرده بودیم و حتی پنکه هم با ترس روشن بود.
آقا دکترت همون دکتریه که بعد تولدت معاینت می کرد (دکتر جهانبخش). ایشون گفتن کولر و رو درجه ملایم بذاریم. بعد زردیت و چک کرد و گفت زیاد نیست و میشه با دارو، تو خونه کنترلش کرد. بعد وزنت کرد و ... .عزیزم مثل اینکه 400 گرم کم کردی. الان شدی 3300. خیلی نگرانتم. دکتر گفته وزنت خیلی اومده پایین. جون مامان، خوب غذا بخور و وزنت رو جبران کن.