علی آقا، عشق مامان و بابا

زردی گرفتن نفسم

1394/2/31 10:12
نویسنده : مامان الی...
214 بازدید
اشتراک گذاری

1390/05/07

روز چهارم به دنیا اومدنت به بیمارستان رفتیم و معلوم شد زردی داری و بستری شدی. بدترین لحظه عمرم بود.

هیچ وقت یادم نمیره اون روزها رو... . بدترین شب و روزای زندگیم بودن... . دردای خودم به کنار، همشو میتونستم طاقت بیارم اما بودن تو، تو دستگاه و خونگیری از پاهای کوچولوت و نه. آب شدی زیر اون دستگاههای لعنتی.

البته شما هم خیلی با مامان همکاری کردی و بیشتر می خوابیدی. وقتایی هم که بیدار می شدی با تمام وجودم بغلت میگرفتم و بلند بهت سلام می کردم. بعد بهت شیر می دادم، جاتو عوض می کردم، تن خوشگل تو با عرق بهار می شستمو ... .

بالاخره بعد دو روز از بیمارستان مرخص شدی، من و بابا از خوشحالی بال درآورده بودیم.

 

عزیزم نیست که گرمایی هستی... رو بدن و صورت خوشگلت زیر نور اون دستگاهها، یه سری جوشهای قرمز شبیه پشه زدگی اومده بالا. انشاالله اونا هم زودتر خوب بشن و دیگه هیچ اثری از زردی روت نباشه عزیزم.

 

پسندها (3)

نظرات (1)

مامانی علی(زینب)
1 خرداد 94 15:23
وای نگو زردی علی منم داشت گفتن بستری بشه نتونستم گریه نکنم تا یه دکتر که خدا خیرش بده گفت دستگاه ببر خونه همیشه دعاش میکنم آخه گروه خوتی من o+ اگه علی مثل خودم بود مشکلی نبود اما برای علی به همسرم رفتa+ممکن بود کا به تعویض خون هم برسه.که خدا رو هزار بار شکر خوب شد با3روز داخل دستگاه بودن
مامان الی...
پاسخ
آره عزیزم زردی خیلی بده، خدا واسه هیچکی نیاره