ختنه
1390/06/24 قرار بود یک ماهگیت ببریمت واسه ختنه اما چون نوبت واکسنت بود ترسیدم خدای نکرده اتفاقی برات بیفته واسه همین صبر کردم تا یه هفته از واکسنت بگذره، بعد یه هفته... واسه گرفتن وقت رفته بودیم، دکترت ایران نبود و مجبور شدیم چند وقته دیگه هم صبر کنیم تا امروز... . امروز بیست و چهار شهریور ماهه و ما(من، بابایی، مادرجون، پدرجون) شما رو بردیم بیمارستان واسه ختنه ... . خلاصه دکتر اومد و نوبت شما شد. وقتی خوابوندنت رو تخت تو اتاق عمل نمیدونستم چه حالی دارم. هم می ترسیدم هم خوشحال بودم. عملت رو با یه جیغ بنفش شروع کردی. وقتی جیغ میکشیدی دلم میخواست درو بشکنم برم دکترو خفه کنم. هر یه لحظه برام یه سال گذشت. کتاب دعا رو گرفته ب...
نویسنده :
مامان الی...
13:48